سوتیـــــی های فوق باحال
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 7raindrops و آدرس 7raindrops.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





شب احیا بود و من و خواهرم و دو تا از خاله هام و دخترخالم تصمیم گرفتیم بریم بهشت زهرا! پنج تایی سوار ماشین شدیم و ساعت 9 شب بود که راه افتادیم، وقتی رسیدیم اونجا دیگه ساعت 10 اینطورا بود و هیچ چراغی هم اونجا روشن نبود و ملت با فلش موبایلاشون نشسته بودن. رفتیم سر ِ خاک پدربزرگم که یه جای سرسبز و پر از درخت ِ، خالم بهم گفت که برم خرما خیرات کنم و منم موبایلم رو دادم تا از فلشش استفاده کنن. همینطور که داشتم خیرات می کردم به چند تا پسر که دور یه قبر نشسته بودن تعارف کردم، بعد از داشتم میرفتم به یه جای خیلی تاریک رسیدم که هیچ نوری نبود، تا اومدم پامو از این سمت درختکاری بذارم اون طرف یه نفر محکم پامو گرفت! داشتم سکته می کردم و تو همون حالت خشکم زده بود که یه خانمی از اون زیر گفت: ببخشید میشه به منم خرما بدین؟! منم جعبه خرما رو پرت کردم و در رفتم! صد بار رفتم و اومدم اما قبر پدربزرگم رو پیدا نکردم، دیگه از ناچاری رفتم پیش اون پسرا و گفتم: ببخشید شماها نمیدونین من از کدوم طرف اومدم؟









چند روز پیش توی پاركینگ دانشگاه با2تا از دوستان داشتیم میرفتیم كه دیدیم استادمون كنار ماشینش وایساده و دست تكون میده و میگه بیاید یه دستی به ماشین بزنید،روشن نمیشه
ما هم رفتیم و داشتیم از عقب هول میدادیم خودش هم كنار در وایساده بود و زور میزد،كم كم سرعت ماشین زیاد شد و یكی هم زمین شیبدار شد استاد دوید می خواست سوار بشه كه این پاش به اون پاش گفت گه نخور و خورد زمین!!!
ماشین هم رفت و رفت و با سرعت خورد به یه زانتیا كه پارك شده بود...






سر یکی از امتحانای تستی اواخر امتحان یهو 6-7 نفر تو سالن بلند شدن برن برگه شونو بدن، این باعث شد یه کم صدا بشه، همه داشتن از این صدا سوءاستفاده میکردن و از هم جوابا رو میپرسیدن بعد یهو همهمه به طور تصاعدی زیاد شد و 2-3 نفر دیگه هم پاشدن برن برگه بدن، یکی داشت از کنار من رد میشد بهش گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟ ... جواب نداد و داشت میرفت، (پیش خودم گفتم چه آدمیه هااااااااااا ! خب بگو دیگه، حالا شاید نشنیده ...) رسید کنارم که رد شه گوشۀ پیرهنشو آروم کشیدم دوباره گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟
برگشت بهم یه لبخند ژوکند تحویل داد و رفت!
کلی پیش خودم از دستش شاکی شدم که بدبخت عقده ای خب میگفتی دیگه ...
بعد از تموم شدن همهمه دیدم هنوز داره بین صندلیا میچرخه، برگه هم دستش نبود!
بعد چند دقیقه که دوباره از کنارم رد شد یه نگاه عاقل اندر صفیه بهم کرد، جفتمون خنده مون گرفت!
... ولی خدایش دمش گرم، مراقب ! باحالی بود !!!




چشمتون روز بد نبینه تابستونه پارسال بود رفته بودم حموم...مثل این دخترهای خل و چل بلند بلند داشتم شعر "مامان مامان دیگه جیش نمیکنم.....شلوارمو دیگه خیس نمیکنم رو میخوندم"(دقیقا با ۲۳سال سنّ)
وقتی از حموم اومدم بیرون دیدم پسر همسایمون که خیلی هم جلوش کلاس میگذاشتم با مامانش تو پذیرائی رو کاناپه نشستن....مامانم هم جلوشون با چادر گٔل گلی نشسته از خجالت شده رنگ لبو.....نگو اومدن واسه اینکه سر حرفو راجع به خواستگاری باز کنن
هیچی دیگه....الان ۶ماهی میشه که پسر همسایمون نامزدمه











نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:سوتیـــــی های فوق باحال, ] [ 22:51 ] [ باران ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 103
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 108
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 44990
تعداد مطالب : 268
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1